♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

بابا چرااا؟؟؟

دیشب خواب بابام رو دیدم و امروز کلا حالم گرفته بود الان که دارم مینویسم دلم گرفته خیلی دلتنگم  دلم تنگه برای بابام که سه سالی هست که منو تنها گذاشته و رفته منو تنها گذاشته تا تنها دل خوشی زندگیم به باد فنا بره تا دیگه وقتی که یکی باباش رو صدا میکنه دلم اب بشه و در حسرت یه بابا گفتن باشم واقعا این چه سرنوشتیه که من دارم؟ بابا چرا دیگه نیستی؟ چرا دیگه نمیتونم  تو رو در اغوش بکشم؟ چرا دیگه منو صدا نمیزنی؟ نمیگی علی بابا چرا؟ چرا من باید در سن پایین اول راهنمایی دیگه تو رو نداشته باشم؟ چرا؟ و هزار تا سوال دیگه واقعا این چه تقدیریه؟ چرا من اینجوری باید تنها باشم؟ پدرم چقدر دلم برای اغوشت تنگ شده؟ چقدر دلم براب صدات تنگ شده!چقدر دلم برای علی گفتن تو تنگ شده هیچکس دیگه علی رو اون طور که تو صدا میزدی صدا نکرد... علی دیگه باباش رو نمیتونه ببینه! بابای خوبم کاش اینها همه اش یه کابوس بد باشه که تو نیستی...

نظرات 2 + ارسال نظر
رها دوشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 13:34 http://www.raha-architectural.blogfa.com/

سلام . مطلبتو که خوندم اشکم خودبهخود ریخت . واقعا بهت حق میدم کسی که برای من بهترین دایی دنیا بود برای تو بزرگترین و غیر قابل وصف ترین پدر بوده . مطمئن باش اینقدر دوستت داشته که اومده توو خوابت و واقعا خدا بیامرزه دایی گلم رو.

ممنونم می بخشید اگه ناراحت شدید.

نیوشا دوشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:56 http://novaforever.blogfa.com

اشک منم هم ریخت ...
واقعا متاسفم ...
خیلی سخته ...
ولی رها راست میگه .. مطمئن باش که خیلی دوست داره که میاد به خوابت .. همیشه در کنارته

شرمند اگه باعث ناراحتی شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد