امسال هم گذشت با تموم بدی هاش!
با تموم تنهایی هاش!
با تموم اشک هاش آره امسال یکی از بدترین سال های عمرم بود!
پر از تنهایی بود!
آره فکر کنم اومدن به مشهد یه اشتباه محض بود
!
من از یه ادم شاد و سرحال تبدیل شدم به یه آدم تنها و غمگین و باز هم تنهایی چرا؟
چرا باید اینجوری بشه؟
شاید سرنوشت اینجوری میخواد که من تنها باشم! اینقدر حالم بد شده که همه فهمیدن!
حتی فراموشی گرفتم منکه هیچ چیز فراموشم نمی شد!
واقعا چه بودم و چه شدم!
روز اولی که به مشهد اومدم پر از امید بودم و حالا پر از یاس!
دلم میخواست هیچ وقت به مشهد نیامده بودم!
هیچ وقت!
کاش هوا بودم هوایی که در آن نفس میکشی! کاش خاک بودم خاکی که در آن قدم برمیداری! کاش باد بودم بادی که موهایت را نوازش میکند!
کاش قطره اشکی بودم واز چشم هایت جاری می شدم!
کاش پرنده ای کوچک بودم و بر لب پنجره ی اتاقت می نشستم و به تو می نگریستم!
کاش حلقه ی دری بودم حلقه ی دری که آن را باز میکنی و به لباست گیر میکردم و نمیگذاشتم بروی!
کاش صبح فردا تو دگر یار من باشی!
(اگه یکی گفت این عکس چه ربطی به این مطلب داره ژیش من جایزه داره ها )
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدممیدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میآد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته.من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم. همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا میبینمت. امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه. وای چه قدر اینجا گرمه!!