♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

ولنتاین

دیرگاهیست که تنها شده ام    قصه غربت صحرا شده ام
 وسعت درد فقط سهممن است      بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است     که اسیر شب یلدا شده ام
 من که بی تاب شقایق بودم       همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید      تا نبینم که چه تنها شده ام




ولنتاین مبارکــــــــــــــــــــــــــ

میخوام مثل خودت باشم ....


نمی خوام یه خونه تو رویام بسازم

نمی خوام قلبمو به هیچکی ببازم

نمی خوام ترانم با اسم تو شروع شه

دیگه گیتارم نمی گه دیدنت ارزوشه

مثل تو می خوام به هرکسی رسیدم

بگم عجیبه من دیشب خواب تورو میدیدم

مثل تو شعر بگم شعرای عاشقونه

بگم تو اهل بهشتی جات توی اسمونه

بگو چه جوری باشم مثل خودت

دلمو به همه بدم مثل خودت

پشیمونم نشم مثل خودت

بگو چه جوری باشم مثل خودت

نمی خوام نامه هام تو دست تو باشه

اره بهتره راهمون جدا شه

قلبمو من از تو همین جا پس می خوام

می خوام مثل تو بشم من باهات راه نمیام

مثل تو می خوام من گم بشم واسه همیشه

بگم کار از کار گذشته دیر شده نمی شه

مثل تو می خوام از گریه ها رد بشم

می خوام از بری به خدا رد بشم

بگو چه جوری بشم مثل خودت

دلمو به همه بدم مثل خودت

پشیمونم نشم مثل خودت

بگو چه جوری بشم مثل خودت



وقت رفتن است!


وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت
کسی تو رو حس نکرد ولی من باهمه وجودم حست کردم
همیشه دلم می خواهد برات شعر بنویسم
عاشق باشم و دلتنگ نمی ذاره نذاشته
همین خورده ریزی که اسمش زندگی
مسافر غریب من جاده زندگیت کجاست
بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست
چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی
گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی
سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران
چقدر دلم خسته اس کنار من بمون
حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است



باز هم همون حکایت همیشگی
پیش از اونکه با خبر بشم لحظه عظیمت تو ناگزیر میشه
تو کوله بار خستگی که پر شده از خاطره
یه قلبی هست که می شکنه
بهت میگه یه حس کور که از این بیچاره دل بکن
دیو فریب سرنوشت می خواهد تو رو جدا کنه
یکی میگه کاشکی نره منم میگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه




بعد از رفتن تو ...

تنهایی من، همان انتظارم است
و انتظارم، همان عشق!
و عشق تنها بهانه ی بودنم!
بی بهانه ام نکن!

بعد از رفتن تو
چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا…
چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
نه
قلم در دست من نیست
من نقاش این تنهایی نیستم



این خاطرات شب چشمانت است که
قلم در دست گرفته..
و به حرمت شبهای تلخ من

بعد از رفتن تو
حجم تنهایی را بر قاب دلم نقاشی می کند
جز تو...!

پی نوشت (یک شعر) : یه شعله ی شکسته، یه شمع رو به بادم، خسته از این زمونه، فریاد گریه دارم، شده فضای سینه، سیه چو روزگارم، از همه دل بریدم، دل به کسی ندادم، عاشق شدم به چشمات، دادم دل و به رویات، رفتی و پا گذاشتی، به سادگی رو حرف هات، با یاد تو همیشه، عمرم تموم نمی شه.... تموم زندگیم رو، به چشمای تو دادم، عمری به پات نشستم، دل به کسی ندادم، منتظرم یه روزی، تو باشی در کنارم!





آرزو


ازش پرسیدم بزرگترین آرزوت چیه؟
خندید و گفت: دیگه آرزویی ندارم، بهش رسیدم
خندم گرفته بود، گفتم نمیشه که! همیشه یه آرزوی دست نیافتنی هست!
گفت: همه چیزای دیگه ای که می خوام به اراده خودم بستگی داره، تنها چیز دست نیافتنی اون بود که الان مال خودمه.


پی نوشت: مزیت داشتن آرزوهای ساده اینه که خیلی زود و به سادگی خوشبخت میشی!!!

دوست داشتن ....


کسپیر: اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.

ویکتور هوگو:کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یادآوری کن که او را دوست داری!!!!!!!!!!!

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت.

دانشجوی آمار: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.


دانشجوی فیزیک: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.

دانشجوی حسابداری: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.

دانشجوی ریاضی: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.



دانشجوی کامپیوتر: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، از دستور کپی - پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که Delete اش کنی.

دانشجوی خوشبین: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن... نگران نباش بر می گردد.

دانشجوی عجول: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن .... اگر در مدت زمانی معین برنگشت فراموشش کن.
علاقه، عشق، دوست داشتن، گل

دانشجوی شکاک: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ....اگر برگشت، از او بپرس " چرا "؟

دانشجوی صبور: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ....اگر برنگشت، منتظرش بمان تا برگردد.

دانشجوی رشته صنایع: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، باز هم به حال خود رهایش کن این کار را مرتب تکرار کن...


کوچه و پس کوچه های تنهایی من...

کوچه و پس کوچه های تنهایی من انتهایی ندارد؛کوچه های تنهایی من سیاه سیاه تاریک است! 

قدم میزنم در پس دیوار لنگ لنگان فرار میکنم از تنهایی! 

در بین راه محکم به زمین میخورم! 

قدرتش را ندارم! 

ولی بی آنکه کسی باشد که دستانم را بگیرد بلند می شوم! 

بلند می شوم و دوباره راهم را در این کوچه های تاریک و بی انتها ی تنهایی ادامه می دهم! 

قدم بر می دارم! 

می روم و می روم! 

ولی در تاریکی انتهایی نمیبینم و همچنان خواهم رفت تا زمانی که نوری ببینم! 

کوچه روشن شود و دیگر تاریک نباشد! 

به امید نور قدم بر می دارم و می روم! 

در دور دست نوری میبینم!!! 

 نزدیک تر می شوم نور بیشتر میشود! 

نور بیشتر می شود و همه جا را فرا میگیرد! 

کوچه دیگر تاریک نیست! 

من در خیابانم! 

در روشنی نور دگر از کوچه و تاریکی و تنهایی خبری نیست؟!؟ 

من دست در دست یار قدم بر می دارم! 

ناگهان حس غریبی مرا فرا می گیرد!!! 

چشمانم را لحظه ای می بندم و دوباره باز میکنم! 

چشمانم دیگر جایی را نمی بینند!!! 

دوباره کوچه و تنهایی و تاریکی! 

آری اینها همه خیال من بوده! 

من هنوز در تاریکی بی انتها ی کوچه  هستم! 

در حال قدم برداشتنم! 

می روم و می روم تا بی نهایت... 

 

عشق واقعی...

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. 

 خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. 

 این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. 

 وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ 

 چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدآ منقلب شد.
ده سال مراقبت. 

 چه عشقی! 

 چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، 

 اگر سعی کنیم ...  

 


عشق یعنی عزیزم دوستت دارم!

عشق یعنی حس گرم انتظار

عشق یعنی از زمستان تا بهار


عشق بامن، با تو معنی میشود
 

 


عشق بی من، بی تو تنها میشود


عشق یعنی اشک و آه و سوز دل

عشق یعنی یک خدا از جنس گل


عشق یعنی بت پرستی تا جنون

عشق یعنی کینه از دلها برون


عشق یعنی با یکی پیدا شدن

با یکی همدرد و هم آوا شدن


عشق یعنی آرزوهای بلند

عشق یعنی با همه اشکت بخند


عشق یعنی زندگیم وصله به توست

عشق یعنی قلب من در دست توست
 

 



عشق یعنی عشقه من زیبای من

عشق یعنی عزیزم دوستت دارم.