خب بعد چند وقت برگشتم تو مطلبی که براتون نوشتم میخوام بگم ما آدما چقدر مغروریم!
اما خودمون ازش بی خبریم!
بخاطر خنده و تفریح خودمون و یا نشکوندن غرورمون دل آدمای دور و برمون رو میشکنیم!
واقعا به چه قیمتی!؟
به قیمت شکستن دل یه آدم؟
به قیمت خنده ای کوتاه و لحظه ای؟
چرا نباید خوب باشیم؟ مگه چی میشه خوب بود و خوبی کرد؟
اگه یکم از غرورمون کم کنیم چقدر زندگی قشنگ میشه!
خوبی همیشه به یاد میمونه!
تحقیر هویت ایرانی در مختار نامه: واژهی عجم به جای ایرانی به کار میبردند، واژهای که در زبان تازیان به معنای گنگ و لال است و تازیان هرکس به ویژه ایرانیان را که زبان عربی نمیدانستند، گنگ میدانستند و عجمی خطاب میکردند. با اینحال کار به اینجا پایان نیافت و ناسزاگویی به ایران و ایرانی، ادامه داشت. به کار بردن واژهی مجوسی در جای جای فیلم به گوش میخورد. کوچک کردن ایرانیان بااین گزاره که: «نکند هنوز مجوسی هستی؟»، با چنان لحنی بازگو میشد که گویا زرتشتی بودن، گناهی نابخشودنی است. ساسانیان هرگز به کشور عربستان امروزی علاقه ای نشان نداده بودند و در صدد تصرف آن برنیامده بودند. حتی یمن امروزی که در جنوب شبه جزیره عربستان قرار دارد و همینطور مصر و سودان و لیبی ضمیمه خاک ایران بودند اما عربستان که بسیار نزدیکتر بود، به مزاج پادشاهان ایرانی خوش نمی آمد. در نگاه دولتمردان ایرانی عربستان بیش از یک صحرای خشک و بی آب و علف با یک سری اقوام نیمه وحشی که تمام زندگی آنها را شتر تشکیل می دهد نبود و لیاقت اینکه نام ایران بر آن گذاشته شود را نداشت.
چرا صداوسیمایی که پول ایرانیان چراغش روشن است شش سال پول خرج می کند تا داستان پسر ثقفی را روایت کند؟ همان ثقفی ای که به زعم خودشان فاتح ایران بوده ؟ چرا در سریال باید به این افتخار شود که " من دختر ثقفی ام؛ سردار عجم کش ! ". یعنی ما باید داستان کسانی را روایت کنیم که به ایرانی کشی افتخار می کنند؟ یعنی ما باید داستان فاتحان ایران را به تصویر بکشیم و آنها را بزرگداشت کنیم ؟
به خدا نمیتونم چطور احساسم رو بهتون منتقل کنم فقط یه جمله میمونه که بگم:
به ایران نشایدچنین روزگار
نظر ایرانی هاش رو اگه بدونم خوشحال میشم!!
تو این آپ چدید میخوام براتون از تجربه ای که تا حالا داشتم بنویسم:
دخترا آدم هایی عجیب غریبن که بعضی وقتها خودشون از کارهای خودشون تعجب میکنن!
آدما همه یه وجه مشترک دارن همه به فکر خودشون هستن!
آدما دوست دارن یکی بهشون وابسته بشه!
دوست خوب شده مثل جنس اصل که این روزا اصلا پیدا نمیشه کیمیا شده!
دروغ همه جا رو گرفته!
حتی آدم ها واسه تفریح دروغ میگن!
اصلا نباید عاشق شد!
یا اگه عاشق میشی نباید وابسته بشی!
چون دیگه عشقم قدیمی شده!
قلب آدم های امروز مثل پارکینگ میمونه!
هر روز یه ماشین و روز بعد یه ماشین دیگه جاشو میگیره!!!
وجدان آدما به خواب زمستونی رفته!
خیانت دیگه عادی شده!
تنهایی یه رفیق باوفا شده!
دوای درد آدما سیگار شده!
بین این همه زشتی!
آدم هایی که دوست دارن گول بخورن زیاد شده!
آدمایی که دوست ندارن یا نمیخوان این زشتی ها رو ببینن!!!
واقعا دنیای ما اینقدر دچار تاریکی شده!؟!
بازم خوشا به سعادت آدمایی که به این زشتی ها عادت کردن...
اختلاف نظر های نسل جوان و قدیم همیشه باعث بگو مگو بین بچه ها و پدر و مادر هاست. اما پدر و مادر همیشه گنج هایی هستند که باید قدردانشان بود.متن زیر خیلی جالب است.خصوصآْ برای آقا پسر ها :
یاد پدر
پدرم این جوری بود وقتی من :
4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .
6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.
8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.
10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.
14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .
16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .
18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .
21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .
50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو نتونستم خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !
استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.