♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

love

 

روزگاری در یک جزیری دور افتاده همه احساس ها با هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند

خوشبختی،پولداری،عشق،عقل،صبر،غم،ترس... هریک زندگی خوبی را میکردند

 

تا انکه یک روزعقل به بقیه گفت:خیلی زود این جزیره را اب فرا خواهد گرفت وهمه غرق خواهیم شد.همه احساس ها قایق هایشان را در اوردند و مشغول تعمیرانها شدند. و یک روز طوفان بزرگی شروع شد وهوا بد شد و همه با سرعت سوار قایقهایشان شدند،و پارو زنان جزیره را ترک کردند

 

عشق هم سوار قایقش بود اما هنگامیکه ازجزیره دور میشد حیوانات جزیره را دید که همه به کناره جزیره امده بودند وترس را نگه داشته بودند و اجازه نمیدادند سواره قایقش شود

 

بقیه در ادامه مطلب !!!


عشق به سرعت به طرف جزیره برگشت و قایق خود را به حیوانات جزیره داد. ترس سوار قایق شد و رفت. و حیوانات سوار قایق عشق شدند و دیگر جایی برای عشق نماند. قایق رفت وعشق درجزیره تنها ماند. جزیره هرلحظه بیشتردرآب فرو میرفت و عشق تا گردن زیر آب بود. عشق نمی ترسید زیرا ترس ازجزیره رفته بود. عشق فریاد زد وازاحساس ها کمک خواست. اول کسی جوابش را نداد.

کمی بعد در آن نزدیکی قایق غرور را دید و گفت: لطفا کمکم کن. غرورگفت: هرگز،تو خیسی ومرا خیس می کنی.

سپس غم را دید عشق به غم گفت: ای دوست عزیزمرا نجات بده.

غم گفت: متاسفم دوست خوبم!من آنقدرغمگینم که نمی توانم به توکمک کنم.

بد خوشگذرانی وبی خیالی از کنارعشق رد شدند ولی عشق هرگزازآنها کمک نخواست.


او از دور شهوت را دید و از او پرسید: به من کمک می کنی؟ شهوت گفت: نه!

سالها منتظره این لحظه بودم که تو از بین بروی. تو همیشه مرا تحقیر می کردی وهمه می گفتند تو از من برتری. از نابود شدن تو خوشحال خواهم شد


عشق که نمی توانست نا امید باشد رو بسوی خداوند کردوگفت: خدایا مرا نجات بده.




ناگهان صدایی از دوربه گوشش رسید که فریاد می زد: نگران نباش، من تورا نجات می دهم. عشق به قدری آب خورده بود که دیگرنتوانست روی آب بماند و بیهوش شد.


وقتی به هوش آمد خود را در قایق عقل دید. خورشید طلوع کرده بود ودریا آرامترشده بود وجزیره آرام آرام از زیر آب بیرون می آمد وهمه احساس ها امتحان خود را پس داده بودند. عشق ازجا بلند شد وبه عقل سلام کرد وازاوتشکرکرد.


عقل جواب سلامش را داد و گفت: من شجاعتش را نداشتم که تورا نجات دهم وقایق شجاعت هم ازمن دور بود ونمی توانست برای نجات تو بییاید. تعجب می کنم تو چطوری بدون من وشجاعت برای نجات حیوانات وترس به جزیره برگشتی؟! همیشه می دانستم درون تو نیرویی هست که درهیچ یک ازما نیست. فقط تو لیاقت فرماندهی همه احساس ها را داری.


عشق از او تشکر کرد و گفت: باید بقیه را پیدا کنیم وبه جزیره برگردیم.

راستی چه کسی مرا نجات داد؟

عقل گفت: زمان!

عشق با تعجب پرسید: زمان!

عقل گفت: بله 


چون فقط زمان می تواند بزرگی وارزش عشق را درک کند




نظرات 5 + ارسال نظر
۰۰۰ یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:25



سلام

اولش که این ایمیل برام اومد و می خوندم خیلی مسخره به نظر می رسید اما حین خوندنش تلفنی بهم شد و خبر خوبی شنیدم مبنی بر نتیجه دادن قریب سه سال زحمتم در یک زمینه خاص . راستش حسابی شوکه شدم و با خودم گفتم اگه حتی 1% هم احتمال بدم که ممکنه اتفاق بیفته به ارسال کردنش می ارزه

جواد


به نام صاحب شانس

« با عشق هم چیزممکن است.»

موقعی که این نامه را دریافت می کنید کسی راکه دوست دارید ببوسیدومنتظریک معجزه باشید.

این نامه برای خوش شانسی شمافرستاده شده است نسخه اصلی درکشورانگلستان می باشد.این نامه9باردردنیاچرخیده است شانس برای شمافرستاده شده است ظرف مدت 4روزپس از دریافت این نامه اخبارخوشی را دریافت خواهیدنمود به شرط آنکه شماهم به نوبه خود آن رابرای دیگران ارسال نمایید.این شوخی نیست باارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد پول نفرستیدکپی ها رابرای اشخاص بفرستید که فکرمیکنیدبه شانس احتیاج دارند.این نامه را نگه ندارید.این نامه راظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود.

یک افسر آر.آ.پی.هفتاد هزاردلاردریافت نمود.جرلبرن ده هزار دلار دریافت نمود ولی چون این زنجیرراشکست آن را ازدست داد. درهمین حال درفیلیپین جین ولنز به دلیل اینکه این نامه رابه جریان نینداخت6روزپس ازدریافت آن همسرش راازدست داداگرچه قبل از مرگ همسرش775هزاردلاردریافت نموده بود.حتماُ20 کپی بفرستیدو ببینیدکه ظرف مدت 4روزچه اتفاقی می افتد. این زنجیره از ونزوئلا شروع شدواین نامه ازبانرک آنتولی پیگیری وبه میلیونری در آمریکای جنوبی نوشته است. ازآنجاکه این کپی باید در سراسرجهان بگرددشماباید20کپی تهیه نموده وبرای دوستان وهمکارانتان بفرستیدپس از چند روزشمایک سورپریزدریافت خواهیدنموداین یک حقیقت است حتی اگرشمایک شخص خرافاتی نباشید.

توجه کنیدکنانتین ارلاس درسال1958نامه را دریافت نمودو ازمنشی خودخواست تا 12کپی تهیه نموده وآنهاراارسال نماید چند روزبعداودرلاتاری دومیلیون دلاربرد.

کارلردرایک کارمنداداری این نامه رادریافت نموده ولی فراموش کرد که این نامه راباید ظرف مدت 96ساعت ارسال کند.اوشغلش را از دست دادکمی بعد نامه راپیداکردو20کپی ارسال نمودوظرف مدت چند روزشغل بهتری بدست آورد .تلان فارفنه این نامه رادریافت نمود وچون آن راباور نکرد وبه دورانداختو9روزبعد مرد.درسال1986 نامه توسط یک زن جوان در کالیفرنیادریافت شدو چون مخدوش وناخوانابود او قول دا دکه این نامه راتایپ نموده و ارسال کند او نامه راکنار گذاشت تا بعد این کارراانجام دهدو ناگهان بامشکلات زیادی در مورد اتومبیلش وپرداخت حسابهای سنگین مواجه شد نامه ظرف مدت 96ساعت ارسال نشده بود سرانجام همانگونه که قول داده بود نامه را تایپ کردوآن راارسال نمود بلافاصله ظرف مدت چند روزبرنده یک ماشین نو گردیدونیزهمین امسال و حدود دوماه قبل این نامه به دست من رسید(سال2000 میلادی درایران)من نیزاین نامه رانادیده گرفته وبه ان توجه زیادی نکردم نامه چند روزپیش من بود تااینکه ناگهان دو نفرازاعضای فامیل پشت سر هم طی گذشت دو روزفوت کردندومن باهزار زحمت نامه راپیدا کرده وچون خیلی خوانا نبودآن رادوباره تایپ کردم تا به دست شما برسد.

به یادداشته باشید برای آنها پول نفرستید این نامه رانادیده نگیرید حتی اگر اعتقادی نداشته باشید این نامه بنا به دلایل خاص وعجیبی عمل می کند.

بخوانید فقط پاک نکنید .دوست عزیزشما نیز میتوانید به جای کپی این نامه را به 21نفر از دوستانتان از طریق پست الکترونیکی ارسال کنیدو شانس خود را امتحان کنید (یا کپی کنید وبه 20نفر که احتیاج دارند بدهید.)

majid : والا در این مورد نمیدونم چی بگم !!
به نظرم توی قرن 21 این جور کارا یکم خارج از عقل و شعور سالم باشه!


همون صاحب شانس خودش میدونه کی بهمون شانس بده و کی بد شانسی گیرمون بیاد !
به نظرم خوبه بیشتر اعتقادمون رو به صاحب شانس بیشتر کنیم تا اینکه از این چوری بازی ها در بیاریم !!!!

از اونایی هم که به این چیزا اعتقاد دارن عذر میخوام ولی اصلا هم نظر نیستیم

سپیده یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:43 http://ma-khodemon.blogfa.com

سلام.خیلی قشنگ بود
قشنگیشم این بود که زمان همه مشکلها رو حل میکنه!

giny یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:48 http://www.giny.blogfa.com

سلام خوبی؟
وای خیلی داستان باحالی بود...
دستت درد نکنه.
به منم سر بزن
با اجازه لینکت کردم.

alen یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:25

ایول خیلی داستان قشنگی بود

نیوشا پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:10

عاااالی نثل همیشه!!!!!
میگم بچه ها خبری نیست ازتون .. خونه ترکید ؟ یا سالمه ؟؟؟ :دی

ما هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد