♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

پدر !!!



پدر سلام دوستت دارم:
پدر امروز باز با کدامین ترانهی شیرین لالایی مرا به رویایت دعوت خواهی کرد؟!؟!؟!


دیروز ترانه ات را شنیدم پا به رویایت گذاشتم رویایت سرزمین عشق بود عشق به تو.
درختی بودم که ریشه در خاک رویای تو داشتم درختی از بال های پروانه پولک زرین ماهی، کم کم داشتم قد می کشیدم سرزمین رویایت خشک شد ترک ترک ترسیدی خشک شوم به پایم اشک حیات ریختی میوه و گل دادم روی برگ هایم نام تو را حک کردم دیوانه وار میوه های امید را به این سو و آن سو انداختم دانه ها رشد کرد سرزمین رویایت باغی از میوه شد
پدر امشب نیز مرا به رویایت خواهی برد


دستم را بگیر

ترانه ات را بخوان
سرم را در آغوش بگیر


دوستت دارم پدر!!!


نویسنده : A.S


رومانتیک

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت) 

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…!

چه تلخ است دورتر از دور بودن



هنوز هم به ندیدنت عادت نکردم

و سختی اش برایم آزار دهنده شده

شرایط را پذیرفته ام ولی ...


گاهی دیگر طاقت ندارم و باید اشک بریزم

دوریت چه سخت است ای عزیزترینم .

پر از حرفم ولی قادر به بیان نیستم

در سکوت درد را فریاد خواهم زد

و چه تلخ است دورتر از دور بودن .


قانون عشق

قانون عشق


یک پسر با یک نگاه از یک دختر خوشش میاد ... و عشق از طرف اون شروع میشه ... تا جایی که

زندگیش رو پای عشقش میذاره ...

اما دختر باور نمیکنه ...

چون یک چیزهایی دیده و شندیده ...

تا دختر میاد پسر رو باور کنه ، پسر دلسرد و خسته میشه ..

میره با یکی دیگه ...

بعد که دختر تازه تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ...

اما پسر رو با یکی دیگه میبینه ...

اینجاست که میگه: حدسم درست بود ...

و اشتباهی رو میکنه که قبلاً کرده بود ...

و همه چیز از بین میره

چند تا دوسم داری ؟

چند تا دوسم داری ؟

همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم...

ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!!


میدونی چرا ؟

چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ...

دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟

ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ...

تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ...

پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم


عشق دایره !

چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شده‌ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.

دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

ادامه مطلب ...