♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

آب را گل کنید

شاید اگر امروز سهراب بود قصه آب را جور دیگر روایت میکرد ... 

شاید دیگر نمیگفت آب را گل نکنید . نه بی شک نمیگفت

امروز باید آب را گل کنیم

این آب میرود تا بشوید هرچه در راه است.شاید خون . شاید گناه

در فرو دست مردی میشوید دست خونین در آب

کمی آن طرفتر زنی میشوید تن عریان از عرق سرد در آب

چه گوارا بود زمانی این آب و چه سیاه است امروز

یادش بخیر با صفا بود این دیار آن روزها

مردم بالا دست دگر ندارند صفایی

چشمانشان خونین . گاوهایشان وحشی

من دیدام خانهایشان 

دگر حتی در جا نمازشان نیست رنگ خدا

در ده بالا کس نداند رسم مردی . چیست واژه انسان

بی گمان دگر آنجا زلالی آب نیست

کودکی میمرد اهل ده بی خبرند

چه دهی بود اینجا یاد باد آن روزها

کوچه باغش پر ز ناله

مردمانش دگر هیچ نمیفهمند

آب را به که گل کنیم

این آب دیدن ندارد...

 

معذرت میخوام از استاد سهراب سپهری که دست بردم توی شعرشون ولی امروز این شعر بیشتر به واقعیت نزدیک هست.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد