تنهایی چه واژه ی آشناییه برای من!
هنوز به تنها بودن عادت نکردم!
این روز ها منم و کوچه های تنهایی!
که روز به روز دیوارهاش به هم نزدیک تر و کوچه تنگ تر میشه!
ومن در این بین بین دیوارهاش دارم له میشم!
تنهایی منو به یاد شب های غربتم که تنها بودم!
وهستم میندازه!
تنهایی از پیشم برو که من به تو عادت ندارم...
بالاخره جام جهانی تموم شد!
با تمام خوبی ها و بدی های جام و رفتن بزرگان از جام!
و یک ماه و نیم از عمر ما گذشت!
اسپانیا قهرمان شد!
من پیش بینی و حتی شرط بندی کرده بودم از بازی نیمه نهایی!
هوراااااااااااااا
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.
خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.
این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد.
وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟
چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدآ منقلب شد.
ده سال مراقبت.
چه عشقی!
چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم،
اگر سعی کنیم ...
امسال هم گذشت با تموم بدی هاش!
با تموم تنهایی هاش!
با تموم اشک هاش آره امسال یکی از بدترین سال های عمرم بود!
پر از تنهایی بود!
آره فکر کنم اومدن به مشهد یه اشتباه محض بود
!
من از یه ادم شاد و سرحال تبدیل شدم به یه آدم تنها و غمگین و باز هم تنهایی چرا؟
چرا باید اینجوری بشه؟
شاید سرنوشت اینجوری میخواد که من تنها باشم! اینقدر حالم بد شده که همه فهمیدن!
حتی فراموشی گرفتم منکه هیچ چیز فراموشم نمی شد!
واقعا چه بودم و چه شدم!
روز اولی که به مشهد اومدم پر از امید بودم و حالا پر از یاس!
دلم میخواست هیچ وقت به مشهد نیامده بودم!
هیچ وقت!
کاش هوا بودم هوایی که در آن نفس میکشی! کاش خاک بودم خاکی که در آن قدم برمیداری! کاش باد بودم بادی که موهایت را نوازش میکند!
کاش قطره اشکی بودم واز چشم هایت جاری می شدم!
کاش پرنده ای کوچک بودم و بر لب پنجره ی اتاقت می نشستم و به تو می نگریستم!
کاش حلقه ی دری بودم حلقه ی دری که آن را باز میکنی و به لباست گیر میکردم و نمیگذاشتم بروی!
کاش صبح فردا تو دگر یار من باشی!
این روز ها خیلی خوشحالم!
دو روزپیش بچه ی خواهرم به دنیا اومد!
وای که چقدر نازه!
اسمش آمیستیردا
یعنی الهه ی زاگروس!
وای که چه حس خوبیه
عشق یعنی حس گرم انتظار
عشق یعنی از زمستان تا بهار
عشق بامن، با تو معنی میشود
عشق بی من، بی تو تنها میشود
عشق یعنی اشک و آه و سوز دل
عشق یعنی یک خدا از جنس گل
عشق یعنی بت پرستی تا جنون
عشق یعنی کینه از دلها برون
عشق یعنی با یکی پیدا شدن
با یکی همدرد و هم آوا شدن
عشق یعنی آرزوهای بلند
عشق یعنی با همه اشکت بخند
عشق یعنی زندگیم وصله به توست
عشق یعنی قلب من در دست توست
عشق یعنی عشقه من زیبای من
عشق یعنی عزیزم دوستت دارم.
شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش
کمان ِابروان ، قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هر شب به او چت می نمودم
به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم
ز فکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت
هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت
تو گویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به "جاوید"
به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرید از آن درسی به عبرت
سرانجامی نـدارد قصه ی چت
اینم عکس سرمربی تیمی که در اسیا به نام تیم فینال ندیده معروفه