♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

love

 

روزگاری در یک جزیری دور افتاده همه احساس ها با هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند

خوشبختی،پولداری،عشق،عقل،صبر،غم،ترس... هریک زندگی خوبی را میکردند

 

تا انکه یک روزعقل به بقیه گفت:خیلی زود این جزیره را اب فرا خواهد گرفت وهمه غرق خواهیم شد.همه احساس ها قایق هایشان را در اوردند و مشغول تعمیرانها شدند. و یک روز طوفان بزرگی شروع شد وهوا بد شد و همه با سرعت سوار قایقهایشان شدند،و پارو زنان جزیره را ترک کردند

 

عشق هم سوار قایقش بود اما هنگامیکه ازجزیره دور میشد حیوانات جزیره را دید که همه به کناره جزیره امده بودند وترس را نگه داشته بودند و اجازه نمیدادند سواره قایقش شود

 

بقیه در ادامه مطلب !!!


ادامه مطلب ...

کوچه و پس کوچه های تنهایی من...

کوچه و پس کوچه های تنهایی من انتهایی ندارد؛کوچه های تنهایی من سیاه سیاه تاریک است! 

قدم میزنم در پس دیوار لنگ لنگان فرار میکنم از تنهایی! 

در بین راه محکم به زمین میخورم! 

قدرتش را ندارم! 

ولی بی آنکه کسی باشد که دستانم را بگیرد بلند می شوم! 

بلند می شوم و دوباره راهم را در این کوچه های تاریک و بی انتها ی تنهایی ادامه می دهم! 

قدم بر می دارم! 

می روم و می روم! 

ولی در تاریکی انتهایی نمیبینم و همچنان خواهم رفت تا زمانی که نوری ببینم! 

کوچه روشن شود و دیگر تاریک نباشد! 

به امید نور قدم بر می دارم و می روم! 

در دور دست نوری میبینم!!! 

 نزدیک تر می شوم نور بیشتر میشود! 

نور بیشتر می شود و همه جا را فرا میگیرد! 

کوچه دیگر تاریک نیست! 

من در خیابانم! 

در روشنی نور دگر از کوچه و تاریکی و تنهایی خبری نیست؟!؟ 

من دست در دست یار قدم بر می دارم! 

ناگهان حس غریبی مرا فرا می گیرد!!! 

چشمانم را لحظه ای می بندم و دوباره باز میکنم! 

چشمانم دیگر جایی را نمی بینند!!! 

دوباره کوچه و تنهایی و تاریکی! 

آری اینها همه خیال من بوده! 

من هنوز در تاریکی بی انتها ی کوچه  هستم! 

در حال قدم برداشتنم! 

می روم و می روم تا بی نهایت... 

 

دانلود آهنگ جدید محمد بی باک (Bibak)

آهنگ جدید و فوق العاده زیبای محمد بی باک و رامین منتظری به نام تنهام با تنظیم آرتین زمانی ، پبشنهاد میکنم این کار فوق العاده زیبا رو از دست ندید !!!



انصافا یکی از بهترین کارای محمد بی باک عزیز شده و واقعا من این آهنگ رو دوست دارم!

امیدوارم تیمشون زودتر موزیک ویدئوی قشنگ این ترانه رو منتشر کنه...



دانلود در "ادامه مطلب"

ادامه مطلب ...

بیوگرافی زابل

خوب توی این پست میخوام یه بیوگرافی جامع تر از زابل ارائه کنیم که برای آشنایی یشتر با این شهر بد نباشه


ادامه مطلب ...

زابل (لغات)

سلام

خوب بریم سراغ اولین مطلب در مورد وطنمون زابل اینا .

شاید خیلی هاتون ندونید که زابلی ها به گویش زابلی سخن میگن نه به لهجه ی زابلی !


گویش زابلی علاوه بر اینکه کلمات متفاوتی با زبان فارسی داره حتی دستور زبانش هم فرق میکنه و این باعث شده  گویش زابلی محدود به یه لهجه نشه و به شکل یک زبان کامل قلم داد بشه

خوب اینجا حدود 100 کلمه ی تقریبا پر کاربرد زابلی توسط دوستانمون در دیگر وبلاگهای سیستانی تهیه و گرد آوری شده.



فکر کنم یه نگاهی بهش بندازید بد نباشه!!!!!

ادامه مطلب ...

عشق ستاره ای

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد..




این داستانن غمگین و بسیار رمانتیک رو میتونید در" ادامه ی مطلب " دنبال کنید

ادامه مطلب ...

تغییر جدید وبلاگ

سلام به همه ی دوستان



سعی میکنم خیلی خلاصه براتون یه سری تغییرات توی وبلاگ رو شرح بدم که وقتتون زیاد گرفته نشه.

یه بخش جدید تحت عنوان"زابل" به وبلاگ اضاف میشه که توی این بخش قصد داریم سیستان رو بهتون معرفی کنیم .

حالا به زودی این بخش فعال میشه و ما هم مثل همیشه منتظر نظرات شما هستیم.



دلم میخواست...(شعر ماله خودمه)



دلم میخواست با تو باشه!


دلم میخواست عاشقت باشه!


دلم میخواست ذره ای از نگاهت مال من باشه!



دلم میخواست دست هات مال من باشه!


دلم میخواست آغوشت مال من باشه!


دلم میخواست نفس هات مال من باشه!


دلم میخواست طپش قلبت مال من باشه!


دلم میخواست تو آسمونت فقط یه ستاره باشه!


اونم عشق من باشه!


دلم میخواست عشق من عشق اول و آخرت باشه!


دلم میخواست...




شب ها تا صبح بیدارم...

شب ها تا صبح اگر چه باید و نباید بیدارم!

فکر میکنم !

به گذشته!

به حال این روزهام!

به آینده!

آخرش باید چکار کنم؟

صبح بلند میشم و از خونه میرم بیرون!

و تو پارک میشینم و دوباره یاد گذشته...

انگار همین دیروز بود دبستان بودیم من ومجید!

چه روزهای خوبی بود تو عالم بچگی چقدر خوش بودیم!!!

اردو های مدرسه...

تقلب ها...

قهر و آشتی ها...

صبح ها بابام منو می برد مدرسه...

یادش بخیر بابا زود باش دیرم شد...

اه...

من و مجید 5سال دبستان رو با هم بودیم بعد از اون هم همش با هم در ارتباط بودیم تلفنی!

با هم بزرگ شدیم...

هیچ وقت یادم نمیره وقتی تو بیمارستان بودم با مامان و باباش اومد دیدنم...

خیلی خوش حال شدم...

هر روزی که میگذشت منو مجید به هم نزدیک تر می شدیم!!!

شدیم 2تا برادر!

شدیم عضو خانواده هم!

دیگه چیز خصوصی بین ما نبود!

از هر فرصتی برای با هم بودن استفاده میکردیم!

تا اینکه تابستون پارسال بود...

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه...

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.

اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.


شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . »

وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. »

کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.

 چهارمین شمع گفت: « نگران نباش، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. »

چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد! 

http://www.more-than-light.com/images/candle1.jpg