♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

♣Life i$ re@L $tory♣

آخر من از گیسوی تو خود را می آویزم به دار

راست یا دروغ؟ !؟!


یک دختر مثل یک آدامس است......جویدن طولانی هر آدامس به جز بی مزه شدنش حاصلی ندارد



یک دختر مثل یک آدامس است......هیچ وقت آدامس نیمه خورده کسی را به دهان نگذارید



یک دختر مثل یک آدامس است......داشتن آدامسی که نتوانی بازش کنی با نداشتنش هیچ فرقی ندارد


یک دختر مثل یک آدامس است......آدامس زیاد مانده ارزش جویدن ندارد



یک دخترمثل یک آدامس است......هر چندی به دندان هایتان استراحت دهید، به هر حال آدامستان را میتوانید عوض کنید ولی دندانهایتان را نه!



یک دختر مثل یک آدامس است......به چشیدن طعم تنها یک آدامس اکتفا نکنید، آدامس ها در شکل ها، مزه ها و قیمت های مختلف ساخته می شود



یک دختر مثل یک آدامس است......فراموش نکنید که پایان کار هر آدامس دور انداختن است، پس برای هیچ آدامسی قیمت زیادی نپردازید





یک دختر مثل یک آدامس است......و ازدواج مثل قورت دادن آن، هیچ احمقی آدامسش را قورت نمیدهد



یک دختر مثل یک آدامس است......داشتن یک بسته آدامس همیشه بهتر از داشتن فقط یک آدامس است



یک دختر مثل یک آدامس است......حسرت آدامسی که دورش اندختید را نخورید. آدامس های خوشمزه تر همیشه پیدا می شود


آپدیت اول : اصلاح شد

نکته : دخترا ناراحت نشن این فقط یه مطلب طنز هست که بر پایه ی بیکاری نوشته شده . ضمنا هیچی دیگه 

عشق واقعی...

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. 

 خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. 

 این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. 

 وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ 

 چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدآ منقلب شد.
ده سال مراقبت. 

 چه عشقی! 

 چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، 

 اگر سعی کنیم ...  

 


امسال هم گذشت...

امسال هم گذشت با تموم بدی هاش! 

 با تموم تنهایی هاش! 

 با تموم اشک هاش آره امسال یکی از بدترین سال های عمرم بود! 

 پر از تنهایی بود! 

 آره فکر کنم اومدن به مشهد یه اشتباه محض بود 

 من از یه ادم شاد و سرحال تبدیل شدم به یه آدم تنها و غمگین و باز هم تنهایی چرا؟ 

 چرا باید اینجوری بشه؟ 

  شاید سرنوشت اینجوری میخواد که من تنها باشم! اینقدر حالم بد شده که همه فهمیدن! 

 حتی فراموشی گرفتم منکه هیچ چیز فراموشم نمی شد! 

 واقعا چه بودم و چه شدم! 

روز اولی که به مشهد اومدم پر از امید بودم و حالا پر از یاس!  

دلم میخواست هیچ وقت به مشهد نیامده بودم!  

  هیچ وقت! 

 

برای دیدن ادامه عکسها و خبر، روی این عکس کلیک کنید

کاش...(شعر مال خودمه!)

کاش هوا بودم هوایی که در آن نفس میکشی! کاش خاک بودم خاکی که در آن قدم برمیداری! کاش باد بودم بادی که موهایت را نوازش میکند!  

  

 کاش قطره اشکی بودم واز چشم هایت جاری می شدم!  

 

 

 

 

 کاش پرنده ای کوچک بودم و بر لب پنجره ی اتاقت می نشستم و به تو می نگریستم!  

کاش حلقه ی دری بودم حلقه ی دری که آن را باز میکنی و به لباست گیر میکردم و نمیگذاشتم بروی!  

 کاش صبح فردا تو دگر یار من باشی! 

 

 

نامه ی شوهری به همسرش

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است. تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند. نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را به شخص دیگری میفرستد.

در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند.

اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد .

(اگه یکی گفت این عکس چه ربطی به این مطلب داره ژیش من جایزه داره ها )


پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:





گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میآد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته.من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم. همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا میبینمت. امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه. وای چه قدر اینجا گرمه!!



خیلی خوشحالم...

این روز ها خیلی خوشحالم!  

 دو روزپیش بچه ی خواهرم به دنیا اومد!  

 وای که چقدر نازه!  

 اسمش آمیستیردا  

 یعنی الهه ی زاگروس! 

  وای که چه حس خوبیه 

 

تو مثل...

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

عشق یعنی عزیزم دوستت دارم!

عشق یعنی حس گرم انتظار

عشق یعنی از زمستان تا بهار


عشق بامن، با تو معنی میشود
 

 


عشق بی من، بی تو تنها میشود


عشق یعنی اشک و آه و سوز دل

عشق یعنی یک خدا از جنس گل


عشق یعنی بت پرستی تا جنون

عشق یعنی کینه از دلها برون


عشق یعنی با یکی پیدا شدن

با یکی همدرد و هم آوا شدن


عشق یعنی آرزوهای بلند

عشق یعنی با همه اشکت بخند


عشق یعنی زندگیم وصله به توست

عشق یعنی قلب من در دست توست
 

 



عشق یعنی عشقه من زیبای من

عشق یعنی عزیزم دوستت دارم.

پدر !!!



پدر سلام دوستت دارم:
پدر امروز باز با کدامین ترانهی شیرین لالایی مرا به رویایت دعوت خواهی کرد؟!؟!؟!


دیروز ترانه ات را شنیدم پا به رویایت گذاشتم رویایت سرزمین عشق بود عشق به تو.
درختی بودم که ریشه در خاک رویای تو داشتم درختی از بال های پروانه پولک زرین ماهی، کم کم داشتم قد می کشیدم سرزمین رویایت خشک شد ترک ترک ترسیدی خشک شوم به پایم اشک حیات ریختی میوه و گل دادم روی برگ هایم نام تو را حک کردم دیوانه وار میوه های امید را به این سو و آن سو انداختم دانه ها رشد کرد سرزمین رویایت باغی از میوه شد
پدر امشب نیز مرا به رویایت خواهی برد


دستم را بگیر

ترانه ات را بخوان
سرم را در آغوش بگیر


دوستت دارم پدر!!!


نویسنده : A.S